بیست و پنج قسمت گذشت. در این مدت از جهان های فلسفی مختلف گفتیم و شنیدیم. فلسفه هایی که نهایتا به علم ختم میشوند. و اما علم، دغدغه ای که در آثار کریستوفر نولان به چشم میخورد. پایانبندی برنامه امتداد به همین می پردازد. علم یا شبه علم، مسئله این است.
کریستوفر ادوارد نولان (Christopher Edward Nolan) کارگردان، فیلمساز، نویسنده و تهیه کننده بریتانیایی – آمریکایی متولد ۳۰ جولای ۱۹۷۰در لندن است. او بابت ساخت فیلمهای سینمایی هالیوودی با داستانگویی پیچیده مشهور است و فیلمسازی پیشتاز در سده بیست و یکم بهشمار میرود.
پدر او انگلیسی بود و در زمینه تبلیغات فعالیت می کرد و مادرش نیز آمریکایی و مهماندار هواپیما و معلم زبان انگلیسی بود، به دلیل اصالت پدر و مادر و اتصال آن ها با دو کشور آمریکا و انگلیس، نولان دائما بین شهرهای لندن، شیکاگو و ایلینوی در حال رفت و آمد بود و تابعیت هر دو کشور را دارا بود.
آن ها سه برادر بودند و بردار بزرگ آن ها متیو، خود کریستوفر و بردار کوچک تر جاناتان نام داشت. آن ها در یک خانواده ای با جمعیت متوسط زندگی می کردند و از شرایط مالی تقریبا خوبی نیز برخوردار بودند
کریستوفر از هفت سالگی به فیلم سازی علاقه داشت و با دوربین ۸ میل متری که برای پدرش بود، از عروسک هایش فیلم می گرفت و با همان شرایط، فیلم های مختلفی می ساخت. تا اینکه در سن یازده سالگی تصمیم گرفت که فیلم ساز شود و به این کار به صورت یک کار همیشگی و در جایگاه دغدغه اجتماعی اش نگاه می کرد.
کالج دانشگاهی لندن، جایی بود که نولان برای ادامه تحصیلش در انگلیس انتخاب کرد. این کالج مجهز به ساختمان های فیلم سازی بسیار بزرگ با تجهیزات بسیار پیشرفته بود و نولان رشته ادبیات انگلیسی را برای ادامه تحصیل خود در این کالج برگزید.
او در دوران دانشجویی هم رئیس انجمن فیلم دانشگاه بود و به همراه همسرش اما توماس، فیلم های 5 میلی متری می ساخت و از پول فروش این فیلم ها برای ساخت فیلم های 16 میلی متری در تابستان استفاده می کرد.
اولین فیلم بلندی که کریستوفر نولان آن را ساخت، تعقیب نام داشت. او این فیلم بلند را در 1998 ساخت. فیلم دوم او یادگاری نام داشت و در سال 2000 ساخته شد، این فیلم توانست نولان را به واسطه ی نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم نامه غیراقتباسی، در سطح بین المللی معرفی نماید.
این این دو فیلم را به صورت مستقل ساخت و نهایتا در سال 2002 تصمیم گرفت که سینمای مستقل خود را وارد سینمای استودیو کند و از این رو شاهکارهایی مانند سهگانه بتمن (۲۰۰۵–۲۰۱۲)، پرستیژ (۲۰۰۶)، سرآغاز (۲۰۱۰) و اینسپشن (2010) تولید شدند. تمامی این فیلم برای بخش فیلم نامه نویسی و خود فیلم، نامزد اسکار شدند و مورد توجه عموم قرار گرفتند.
اما اینجا انتهای داستان شهرت نولان نبود، چرا که ساخت فیلم هایی مانند میان ستاره ای (۲۰۱۴)، دانکرک (۲۰۱۷) و انگاشته (۲۰۲۰)، زمینه را برای حضور مجدد نولان در دنیای اسکار فراهم می کردند و او حتی برای فیلم دانکرک، توانست نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی و بهترین فیلم شود.
محتواهای متافیزیکی و معرفت شناسی، عنوان هایی هستند که عموما دغدغه فیلم سازی نولان را تشکل می دهند. در اکثر فیلم های او، شما از سطح دغدغه های روزمره انسانی و اجتماعی بالا می روید و می توانید به دنیای جدید با دغدغه های عمیق تر و اصلی تر ورود کنید، دنیایی که نولان آن را می سازد، دنیایی است که شما را به فکر وا میدارد و برای حتی چند دقیقه از روزمرگی های تان رها می سازد. روحیه اخلاق انسانی، ساختار زمان و ماهیت شکل پذیر حافظه و هویت شخصی از دغدغه مندی های فیلم سازی کریستوفر نولان است.
کریستوفر نولان سی و هفت بار برای دریافت اسکار در فیلم های مختلفش، نامزد شده است که از بین این سی و هفت بار، توانسته یازده بار، اسکار را برای فیلم های مختلفش دریافت نماید. فیلمهای او بیش از شش میلیارد دلار در سطح جهانی فروش داشته و در میان پرفروشترین کارگردانها قرار گرفتهاست. نولان دریافتکننده افتخارات گوناگونی شامل دو جایزه اسکار بودهاست. او در ۲۰۱۵ از سوی مجله تایم، یکی از ۱۰۰ شخص تأثیرگذار جهان نام گرفت و در ۲۰۲۴، فلوشیپ بنیاد فیلم بریتانیا به او داده شد.
برای مطالعه بیشتر علاقمندان
کریستوفر نولان یکی از فیلمسازانی است که نمیشود منکر کیفیت فیلمها و شاهکارهایش شد. سینمای کریستوفر نولان، یک سینمای اسیر در زمان است و وجه تمایز نولان با بقیه کارگردانان مثل اسپیلبرگ این است که توانسته به حدی جذاب به مولفه زمان درآثارش بپردازد که عامه مردم را جذب فیلم هایش نماید. او توانسته مخاطب را پای اثر بنشاند و یک حرف کاملاً علمی و بسیار پیچیده را در قالب یک داستان برای او روایت کند. نولان در فیلمهایش، زمان را طوری به خدمت میگیرد که همانند یک روایت، کنشِ داستانی دارد و در خدمت فیلم عمل میکند. اینطور نیست که بخواهیم بیرون از فیلم راجع به زمان صحبت کنیم در اصل “زمان”، همان اتفاقات داخلِ فیلم و کنشهایِ داخل فیلم است.
بحث زمان که دغدغه اصلی کریستوفر هست، یک مفهوم بسیار پیچیده است که از زمان ارسطو در مسیر تفکر غرب مطرح بوده و در جهان اسلام نیز ابن سینا هم در علوم طبیعیات به آن میپردازد. نیوتون هم زمان را محوری میدیده که رویدادها و پدیدههای جهان در آن به وقوع میپیوندد. انگار بعدی مستقل است که در مجاورت با بعد مکان، پدیدهها در طول محور آن در حال حرکت و شکلگیری هستند. شوپنهاور هم بحث تنیدگی فضا-زمان را مطرح میکند و میگوید: زمان کارش این است که دریافتِ من را از جهانِ خارج، ساختارمند کند و به آن شکل دهد.
زمان در نگاه فلسفی یعنی آن هستیِ در تب و تاب، آن هستیِ متلاطم و آن هستیِ ناآرام. خودِ همین هستی که مدام در بیتابی و جنب و جوش است، همین “زمان” است. در کل، سه تلقی جدی از زمان داریم، زمان بایولوژیک، زمان فلسفی و زمان فیزیکی. هر سه عرصه درباره یک پدیده صحبت میکنند ولی در هر سه عرصه چالشی وجود دارد. به ویژه بین دو عرصه فیزیک و فلسفه. فلاسفه میگویند زمان مسئلهای است که اصلاً کمی نیست تا فیزیکدانها بتوانند آن را در معادلات فیزیکالیستی خودشان توجیه کنند و از طرفی دیگر فیزیکدانها هم با بحث اندازهگیری زمان و نگاهی که انیشتین به زمان دارد (امروزه مسئله مرگِ زمان در فیزیک کوانتوم نیز مطرح است) تعریف خود را از زمان ارائه داده اند. اما در زمان بایولوژیک، به چرخههای بیوشیمیایی که داخل بدن انسان اتفاق میافتد، به جابجاییهای مولکولهایی که به شکل ناآگاهانه ولی طبق یک بازه زمانی مشخص و به طور منظم اتفاق میافتد، به چرخه خواب و چرخه فعالیتهای بدنی و … اشاره میکند.
از طرفی یان باربور که هم فلسفه خوانده و هم فیزیکدان است، بیان میکند که زمان یک توهّم بیش نیست! مثل یک فیلم سینمایی، فریمهایی داریم که در کنار هم قرار گرفتهاند و ما بر اساس دیدگاه خودمان، حرکت و زمان را از آنها برداشت میکنیم. لذا زمان یک امر توهمی است! در نگاهی دیگر، به رویکرد اِتِرنالیستی یا اَبَدگرایی اشاره میشود. بدین معنا که پدیدههای گذشته، حال و آینده همواره وجود دارند و زمان اینجا یک مفهوم نسبی است یا به عبارتی اصلاً مفهومِ زمان، درگیر مناسبات و ساختارِ هستی نمی باشد. با توجه به موضوعات مطرح شده، انگار نولان همه چیز را کنار گذاشته و به یک علم گراییِ مفرط و محض رسیده است و فقط این علم است که برایش موضوعیت دارد و میخواهد بیشترِ انرژی خود را صرف مفهوم فیزیکی زمان بکند. او تلقیهای دیگر نسبت به جهان مثل هنر، دین و فلسفه را کنار گذاشته و علم را معیار قرار داده است و با یک رویکرد فیزیکالیستی آثاری تولید میکند که یک جهانبینی فیزیکی دارد.
اگر بخواهیم دیدگاههای مختلف جهان بینی را در یک روند تاریخی ارائه دهیم باید به این موضوع اشاره کنیم که زمانی بشر، به وسیله هنر، جهان را تبیین میکرد و با هنر به جهان نگاه میکرد و هنر اصالت داشت. در گذرِ زمان و در مسیر رسیدن به یک امر مطلق، این هنر به سمت دین و تبیین دینی گرایش یافت. البته دین، با تلقی اسطورهای آن، به نحوی که پدیدههای عالم با اراده خدایان شکل میگرفت. در ادامه به فلسفه و تبیین جهان با عقل فلسفی پرداخته شد تا پدیدههای این جهان را با عینک عقل نگاه کند. بعد از آن بشر از فلسفه هم عبور کرد و به علم رسید. علمی که جهان را توضیح میداد. پدیدههای جهان مبتنی بر قوانین علمی توجیه میشدند. این نگاهِ “علم محوری” جریان پیدا کرد و از اوایل قرن 20 میلادی، علم به دستاوردهای عظیمی رسید که فلسفه در برابر آن کمرنگ شد. علمی که فلسفه را کنار زد و فلاسفه به خادمان این علم تبدیل شدند. در رویکرد رادیکالیستیِ علم این گونه بیان می شود که هر آن چیزی که در جهان وجود دارد، اگر با متر و معیار علم، قابل سنجش و توجیه نباشد، باید کنار گذاشته شود!
در رویکرد دوم هر کدام از این عرصههای هنری، دینی و فلسفی از خود واکنش نشان میدهند؛ هنر میگوید: تخیلات را چطور میتوانید با متر و معیار علم بسنجید؟ تخیل، قابلِ سنجش با علم نیست و از طرفی نمیتوان منکرِ وجود آن شد. ه/مین طور یک سری موضوعاتی در جهان وجود داردکه اصلاً علم نمیتواند به آن ورود کند و تنها دین است که آن را تبیین می کند، مثل صحبت از جهان آخرت و معنای زندگی و این موضوعات، کارِ عقلِ خود بنیادِ بشر و علم نیست.
در رویکرد سوم میگوید که این سه حوزه هنر، دین و فلسفه کار خودشان را ادامه دهند و مسیر خود را بپیمایند، اما بدانند قاضی نهایی، علم است. در واقع میشود گفت نگاهِ نولان نیز همین نگاهِ رادیکالیستی است، بر نمیتابد کسی حرف دینی بزند یا تفکر فلسفی داشته باشد و اساساً به یک علمی قائل است که این علم بسیار برایش مقدس است و در آثارش به علومی اشاره میکند که اصلاً هنوز اثبات نشده و نظریهاند و حتی فرضیهها و ایدههای اولیهای هستند که هنوز اثبات نشدهاند.
در آثار نولان با یک سری فرضیات و فکتهای علمی طرفیم که حتی تا حد فرضیه هم پذیرفته نشدهاند و در حد یک ایده هستند. اما نولان سعی میکند به مخاطب القا کند که این فرضیهها و ایدهها یک واقعیت علمی هستند و تو به عنوان یک مخاطب باید آنها را بپذیری! یعنی در قالب هنر، نولان در مرز بین علم و شِبهِ علم حرکت میکند. ایدههایی که هنوز امکان ساختن آن نظام علمی خود را پیدا نکردهاند و نولان این شِبهِ علمها را به تصاویرِ بی بدیل و جذّابی تبدیل میکند.
نولان جهانی را رقم میزند که بر اساس فرضیات، به وجود آمده است. مثلاً در داروینیسم، با یک فرضیه طرفیم. چون هنوز ثابت نشده است. اما تمام جهان این فرضیه را قبول دارند و اگر خلاف آن حرفی زده شود، همانند آن است که آیات الهی نقض شده باشد! حتی در دانشگاههای غرب، اگر شخصی خلاف داروینیسم صحبت کند، از دانشگاه اخراج می شود. همان طور که هیچ کس نمیتواند با فرضیه بینگ بَنگ مخالفت کند، چون در نظر آنها این فرضیه یک حقیقت محض است، اما در اصل یک فرضیه است که به هیچکس ثابت نشده و نخواهد شد. کریستوفر نولان هم دقیقا همین کار را تکرار میکند. یعنی در آثارش به یک جهانِ غیر واقعی و فرضیاتی که تا کنون در هیچ جایی اثبات نشدهاند میپردازد و برای مخاطب تصویری ایجاد میکند که گویا اینها حقیقت محض هستند.
در پایان می توان گفت مسیری که نولان در آثارش طی می کند، مسیری به سمت “وهم” است. ایدههایی که نولان آنها را مفروض گرفته، مبتنی بر آن فرضیات، آثار خود را ساخته است. نولان این تصویر و باورِ “خود” را به مخاطب القا میکند و به او می قبولاند که باید جهان را به این شکل که من میگویم، ببینی و باور داشته باشی!
اگر از رابرت اوپنهایمر خواسته میشد تا نظریهی علمی خود را در ۱۸۰ دقیقه به زبان ساده و عامیانه توضیح دهد، آیا میتوانست ؟ اینشتین و نظریه نسبیت چطور؟ در روانشناسی و علوم رفتاری، آیا فروید این توان را داشت که دیدگاه علمی خود نسبت به مقولهی «خودآگاه» و «ناخودآگاه» را در ۱۴۸ دقیقه به زبان عامیانه، همهفهم و جذاب تدریس کند؟
باید پذیرفت که در دنیای مدرن امروز، کمتر کسی فرصت یا حوصلهی مطالعه و دنبالکردن جدیدترین نظریات علمی و معرفتی را دارد اما پیوستگی میان دانش، معرفت، هنر، رسانه و تکنولوژی، این امکان را فراهم کرده که عموم مردم، با هر سطحی از سواد و اگاهی، بتوانند تا حد زیادی با کلیات دانش و مباحث فکری، آشنا شوند.
به راستی چه تعداد کلاس دانشگاهی در جهان وجود دارد که دانشجویان آن با اشتیاق تمام، به مدت سه ساعت پای درس استاد میخکوب شوند؟ «کلاسینما Classcinema»، این تجربه را محقق کرده و باید گفت سینماگرانی همچون جرج لوکاس، آلفرد هیچکاک، استنلی کوبریک، جی جی آبرامز و البته کریستوفر نولان، استاد این کلاس هستند.
میتوان چنین گفت که کریستوفر نولان، فرایند امتداد را به خوبی فهمیده. او میداند که هر پدیدهای در زندگی بشر، امتداد یک ایده، «انگاره» یا اندیشه است. اندیشهای که میتواند در قالب یک سفر «بین ستارهای»، یا داستان یک دلقک جنایتکار، به نهاد بیننده، «تلقین» شود.
انسان ایرانی مسلمان برای آنکه بتواند یک زندگی آگاهانه و هوشیارانه را برای خود رقم بزند، نیازمند مجهز شدن به عینکی است که بتواند از پشت لنز آن، جریان امتداد را ببیند و تشخیص دهد. عینکی که نشان دهد یک پدیده، اثر هنری یا مؤلفهی فرهنگی و اجتماعی، از منشأ کدام جهانبینی، تفکر، تمایل، انگیزه، نیت، تصمیم یا ارادهای برخاسته و اکنون پیش چشمان او، امتداد یافته است. و البته در مرحله بعد بتواند با تمسک به نگاه توحیدی و اندیشه اسلامی به نقد، تحلیل و تبیین بپردازد.