استیون اسپیلبرگ، متولد 1946، کارگردان، تهیه کننده و فیلمنامه نویس امریکایی است. او در یک خانواده یهودی در اوهایو به دنیا آمد. بیشک، دوران کودکی اسپیلبرگ در آیندهاش به عنوان یک فیلمساز تأثیر داشت. استیون کوچک که در ده سالگی برای اولین بار دوربین به دست گرفت؛ از همان زمان شیفتهی سینما شد. وی فیلمسازی را در 16 سالگی شروع کرد. لورنس عربستان در حقیقت منشأ اصلی علاقمندی او به فیلم سازی است. همینطور تجربیات هیچکاک در تبدیل او به یک کارگردان خبره، نقش موثری داشت.
زیستن در روزهای پس از جنگ جهانی دوم، جدایی والدین و خرید نخستین دوربین فیلمبرداری، شاید سه حادثهای اثر گذار است که مسیر زندگی استیون را شکل داد. او درکارنامه هنریِ حدودا 58 سالهاش، 36 فیلم را کارگردانی و تهیه کنندگی کرده و پرفروشترین فیلمساز تاریخ به حساب میآید. در حال حاضر و طبق آخرین آمار در سال 2023، دومین شخصیت پولساز و ثروتمند نظام فرهنگی و رسانه ای جهان و دنیای هنر است.
استیون اسپیلبرگ را میتوان به عنوان کارگردانی فعال در همه ژانرها از فیلمهای تاریخی تا فیلمهای علمی تخیلی معرفی کرد. در میان کارگردانان آمریکایی، استیون اسپیلبرگ از شهرت چشمگیری برخوردار است. نزد آمریکاییها هیچ فیلمسازی بهاندازه استیون اسپیلبرگ بر فرهنگ عمومی تأثیر نگذاشته است.اسپیلبرگ را تجاری ترین کارگردان سینما نیز می دانند. چرا که کاملا زبان سینما را می داند و در نهایت او هر چیزی را زیبا می سازد. از فیلم علمی تخیلی چون ای تی گرفته تا فیلم تاریخی مثل فهرست شیندلر، تا فیلم جنگی چون نجات سرباز رایان و یا حتی فیلم خانوادگی چون خانواده فیبلمن.آثار وی مجموعا بیش از ۱۰ میلیارد دلار فروختهاند که اسپیلبرگ را بالاتر از چهرههایی مثل پیتر جکسون، جیمز کامرون و کریستوفر نولان قرار میدهد.
آثار اسپیلبرگ را میتوان به دو رده تقسیمبندی کرد: فیلمهای حادثهای تخیلی برای تمام اعضای خانواده، همچون ایتی و فیلمهای جدی برای مخاطبان بزرگسال با موضوعات مهم تاریخی مثل رنگ ارغوانی، امپراتوری خورشید، فهرست شیندلر، آمیستاد و نجات سرباز رایان.او که عنوان پسر محبوب هالیوود را یدک می کشد، این قابلیت را دارد تا گاهی در دل داستان های علمی و تخیلی خود یا با فیلم های جنگی پر زد و خورد و گاهی با روایتی رومانتیک، فیلمی چند لایه و ایدئولوژیک بسازد. اثری با لایه های عمیق سیاسی، فلسفی که هم چون روحی بر جسم فیلم هایش می دمد. یکی از مضامین پرتکرار در سینمای اسپیلبرگ اکتشاف است. قهرمانان او که عموما انسانهای کاملا عادی هستند در شرایطی قرار میگیرند که شی، مکان، موجودات یا افراد عجیبی را کشف میکنند.
اسپیلبرگ در مجموع ۱۹ بار نامزد جایزه اسکار شد و سه جایزه اسکار شامل دو جایزه بهترین فیلم برای رنگ ارغوانی و فهرست شیندلر و یک جایزه بهترین کارگردانی برای نجات سرباز رایان شده است.این سینماگر 77 ساله در سال ۱۹۹۸ برای فیلم فهرست شیندلر، نشان شایستگی جمهوری فدرال آلمان دریافت کرد، در سال ۲۰۰۱ نشان شوالیه بریتانیا و در سال ۲۰۱۵ مدال آزادی ریاست جمهوری آمریکا را دریافت کرد.
اسپیلبرگ در ژانرهای مختلفی فیلم ساخته و به گفته منتقدین درهر یک از ژانرها هم موفق بوده است که در زیر فهرست مهم ترین آثار وی بیان می شود:
الف) ژانر علمی تخیلی- برخورد نزدیک از نوع سوم - فیلم ای. تی. موجود فرازمینی - فیلم پارک ژوراسیک- فیلم هوش مصنوعی- فیلم گزارش اقلیت - فیلم جنگ دنیاها
ب) ژانر درام - فیلم شوگرلند اکسپرس- فیلم رنگ ارغوانی- فیلم امپراتوری خورشید - فیلم پل جاسوس ها
ج) ژانر جنگی - فیلم نجات سرباز رایان - فیلم اسب جنگی
د) ژانر تاریخی- فیلم فهرست شیندلر- فیلم لینکلن - فیلم پست
برای مطالعه بیشتر علاقمندان
یکی از نکاتی که در شناخت استیون اسپیلبرگ و آثارش جلب توجه می کند، جهان رویایی و جذابی است که در بسیاری از کارهایش به تصویر می کشد.
اسپیلبرگ یک جهانی فراتر از آن جهان سینمایی را در فیلم هایش به تصویر کشیده و مرتبا پیامی را القا میکند که این پیام، تار و پود فیلم است و در عناصر فیلم بافته شده است. یعنی محتوا و پیام فیلم با فرم کامل در هم تنیده است.
استیون اسپیلبرگ؛ پسر محبوب هالیوود، یک مفهوم جهانی را در ذهن خودش تصویر کرده و آن تصویر را در قالب نگاه فلسفی فیلم ساز به مخاطبش ارائه میکند. شاید از نگاه فلسفی، اسپیلبرگ در ردیف کارگردانهایی مثل کوبریک، تارکوفسکی، کروسوا و برگمان قرار نگیرد ــ که حرف فلسفی خود را به طور صریح به یک تصویر سینمایی تبدیل میکردند ــ اما در واقع ذات سینمای اسپیلبرگ ارتباط نزدیکی با فلسفه دارد و تولید مفهوم را به زیبایی با زبان تصویر انجام میدهد . اگر فلسفه را به معنی عام فلسفه در نظر بگیریم، با این تلقی سینما را می شود مساوی فلسفه قرار داد.
اسپیلبرگ در آثارش، مفهوم را به رویا تبدیل میکند و یک جهان رویایی می سازد که همه میتوانند آن را نگاه کنند. او زبان سینما را به خوبی شناخته و ارتباط بین محتوا و فرم را به درستی برقرار کرده است. حرفی که در اثرش می زند به زیبایی در دل مخاطب رسوخ می کند و اثر خودش را می گذارد. آن جهانی سازی و رویاسازی هایی که او در آثارش رقم میزند، یک تخیل خام نیست، انگار یک ایدئولوژی و مفهومی در ذهنش وجود دارد که آن را به تصویر تبدیل میکند، تصویری که قابلیت برانگیختن احساسات درونی مخاطب را دارد. همین طور وقتی اسپیلبرگ از تخیل حرف میزند، این در واقع به معنای یک تخیل نیست که امکان وقوع نداشته باشد! در مبحث امکانها و امر امکانی، دو حالت وجود دارد:
1) یک موقع یک تخیلی وجود دارد که امکان علمی دارد ولی امکان تکنولوژیک ندارد، یعنی تکنولوژی و دانش بشر به جایی نرسیده که بتواند آن را محقق کند. اما در تئوریهای علمی می شود به آن فکر کرد و اصلاً تئوری آن وجود دارد. مثل بحث انحنای فضا، شکست ابعاد و جهان های موازی که در تئوری ریسمان و نظریه کوانتوم به آنها اشاره شده است ولی به طور مثال امکانپذیر نیست که در واقعیت سفینهای را بسازیم که با سرعت نور حرکت کند.
2) در حالتی دیگر، امکان علمی و نظریههای علمی وجود دارد، اما امکان منطقی آن وجود ندارد. آثار اسپیلبرگ این رویه را دنبال نمی کند، یعنی نمیخواهد ذهن مخاطب را به یک تصویری برساند که به لحاظ منطقی امکان محقق شدنش وجود ندارد، مثلاً تصور دایره مربع! پس آثار اسپیلبرگ، امکان علمی و منطقی دارد، یعنی میشود به آن ها فکر کرد اما شاید امکان تکنولوژی و ساخت آن در واقعیت وجود نداشته باشد.
ایده هایی که در ذهن اسپیلبرگ شکل می گیرد، تماما برآمده از فرهنگ است، برآمده از سیر تفکری است که در غرب طی شده و عینیت پیدا کرده و در قالب جامعه آمریکایی، روح آمریکایی و فرهنگ آمریکایی درآمده است. اصلاً ذات سینما این نیست که صرفاً به هنر تقلیل داده شود، میتوان گفت سینما از چهار وجه برخوردار است، وجه هنری، وجه اقتصادی، وجه تکنولوژیک و وجه رسانه که اسپیلبرگ به این بخش رسانه خیلی توجه دارد. یعنی در کنار هر حرف هنری که میزند، میداند با پدیدهای کار میکند که وجه مشخصهاش رسانه است.همچنین در آثار اسپیلبرگ یک شاخص وجود دارد که به شدت علاقمند است مخاطب خود را به آینده پرتاب کند. این آینده ضمن اینکه قدرت تحقق دارد، به ما امکان تصور را نیز می دهد تا وقتی به آینده رسیدیم، تصور کنیم چه اتفاقاتی قرار است برای ما رخ دهد. به بیانی دیگر میخواهد از آینده، آسیب شناسی ارائه کند، یعنی این آینده تکنولوژیک وقتی به ثمر رسید، چه آسیب هایی را ممکن است حتی به جمع خانواده ما برساند. اسپیلبرگ یک نگاهی به آینده دارد که به نظر میرسد درحال آینده سازی کردن است و این آینده سازی، لاجرم به جهانی سازی منجر خواهد شد. به بیانی دیگر این آینده نگری میتواند نوعی جهانیسازی برای مخاطب انجام دهد و بنای اسپیلبرگ بر این است که همانند ژول ورن آینده را بسازد و اصلاً عرصه هنر، عرصه خلق است. او در مقام کارگردان، مولف و خالق آن جهان است و با بهترین شکل و با بهترین ابزار به این امر روی آورده است.
سینمای اسپیلبرگ، یک سینمای ایدئولوژیک است. یک ایدئولوژی صهیونیستی – آمریکایی که برآورد این موضوع به روشنی در آثار اسپیلبرگ و جهان او مشاهده می شود. مبتنی بر این ایدئولوژی، اسپیلبرگ قرار است پیام خودش را در چهارچوب آن تولید بکند. تولید یک پیام که روح آمریکایی در درون آن مستتر است؛ روحی که ارزشهای آمریکایی و رویای آمریکایی را در دل خودش دارد و قرار است یک بیداری آمریکایی را رقم بزند. قرار است یک سبک زندگی آمریکایی را رقم بزند. اسپیلبرگ به خوبی توان سته این هویت را تبدیل به رویا بکند. یک ایدئولوژی که حرف فلسفی دارد و اصلاً این ایدئولوژی از دل همان فلسفه بیرون میآید و به نوبه خودش آن فلسفه از دل آن جهان بینی غربی احصا شده و اسپیلبرگ توانسته است به خوبی این ایدئولوژی را بسط دهد و آن را به یک جهان رویایی که مخاطبان در حال فهم آن هستند، تبدیل کند.در این خصوص شاید بشود به شاخصترین اثرش به نام “فهرست شیلدر” اشاره کرد که ضمن اینکه بسیار فیلم ایدئولوژیکی هست و بسیاری از پیامهایی را که در واقع نیاز هست تا رویای صهیونیزم جهانی ساخته شود، در این فیلم به آن اشاره میکند. همچنین آنقدر این مفهوم برایش مقدس است که حاضر است در تولید این فیلم هیچ دستمزدی نگیرد و این اثر را بسازد. چون احساس میکند ساخت این فیلم بخشی از وظیفه او به عنوان یک سرباز یهودی-صهیونیستی است که آماده هست تا خدمتش را یه این تفکر و ایدئولوژی تکمیل نماید.اسپیلبرگ به عنوان یک پرچمدار در این حوزه، برای اشاعه این ایدئولوژی به سینما بسنده نکرده و با شرکت عظیم خود (DREAM WORK) بزرگترین کارهای سینمایی در حوزههای مختلف مثل انیمیشن و بازیهای رایانهای را ساخته است و در این زمان، هوشمندانه به حوزه بازیهای یارانهای وارد شده است. او سعی می کند مخاطب منفعل خود را از طریق بازی های رایانه ای به یک مخاطب فعال تبدیل کند. چون در این بازی ها، حس همزاد پنداری در سطح حداکثری خود اتفاق میافتد. (همانند بازی “مدال افتخار” که یک نگاه جدیدی به جنگ جهانی دوم و اصلاً پدیده جنگ دارد.)استیون اسپیلبرگ، رویکردش خانواده محور است. از این جهت که میخواهد هویت آمریکا را حفظ کند. این هویت آمریکایی، سبک زندگی آمریکایی و روح آمریکایی برایش بسیار مهم و حیاتی است و اگر خانواده آسیب ببیند -به عنوان یک نهادی که بیشترین اثر را در شکل گیری هویت آمریکایی دارد- این موضوع برای اسپیلبرگ یک فاجعه است. لذا دغدغه اصلیش این هست که این خانواده را نجات بدهد.در پایان باید اشاره کرد که اسپیلبرگ و سینمای اسپیلبرگ کاملاً مخاطب محور است. او میداند که دقیقاً چه میخواهد بگوید و میداند که چگونه باید بگوید. زبان مخاطب را به خوبی میشناسد و از نگاه مخاطب، آن تصویری که قرار است تولید کند را یک بار میبیند و آن جذابیتهایی را که میتواند بر مخاطب اثر بگذارد بازآفرینی میکند. اسپیلبرگ رویاسازی را به خوبی بلد است!
زمانی که «آمریگو وسپوچی» دریانورد ایتالیایی در قرن شانزدهم وارد سرزمین سرخسپوستها شد و آن را «قارهی جدید» نامید، تصور نمیکرد که سالها بعد به نام او کشوری تاسیس میشود که قریب به نیم قرن، قدرت مسلط جهان خواهد بود و نه تنها صنعت و تکنولوژی، بلکه ایدئولوژي خاص خود را نیز صادر خواهد کرد.
اما احتمالا «توماس جفرسون» و سایر امضاکنندگان اعلامیه استقلال آمریکا در سال 1776 به خوبی میدانستند که درکنار تاسیس یک دولت جدید در مستعمره سابق پادشاهی بریتانیا، شکلگیری یک گفتمان و جهانبینی مبتنی بر سکولاریسم و مدرنیسم را نیز پایهریزی میکنند. مجموعهای از باورها، ارزشها، هنجارها و رویکردها که همگی در کنارهم، « روح آمریکایی» را شکل میدهند. روحی که برای پیشبرد اهداف پدران بنیانگذار ایالات متحده، لازم بود تا در جامعهی نوظهور آمریکا، جاری و ساری شود. جامعهای فاقد هویت دینی، ملی، فرهنگی و حتی نژادی که متحد کردن آن ذیل مفاهیم پیچیدهی نظری، کار راحتی نبود. در این مرحله، ابزار «هنر» به کمک حکمرانان جمهوری جدید میآید تا ابعاد مختلف «روح آمریکایی» را در قالب انگارههای حسی، به ذهن و قلب مردم متشطط قارهی جدید، منتقل کند.
هالیوود به عنوان نماد اتَمّ سینمای آمریکا، مؤلفههای اندیشهای روح آمریکایی را به گزارههای هنری تبدیل کرده و در ناخودآگاه مخاطب خود مینشاند و همین امر، آن را به یکی از مهمترین ابزارهای پیشبرندهی هژمونی ایالات متحده در جهان مبدل کرده است. «استیون اسپیلبرگ»، سینماگر تراز این میدان «نبرد احساسی» در قالب هنر است.
اسپیلبرگ، هنرمندانه «روح آمریکایی» را در کسوت «رؤیای آمریکایی» درآورده و به عنوان گزارهای حسی، در نهاد مخاطب خود میکارد و چون این جراحی نرم، در ناخودآگاه ذهن بیننده اتفاق میافتد، بدون کمترین مقاومتی صورت گرفته و «رویای آمریکایی» چون خون در رگهای جامعه جریان مییابد. اساسا کار اسپیلبرگ رؤیاسازی است همانطور که کار کمپانی فیلمسازیاش این است ]«Dream Works»[.
در واقع این خود اسپیلبرگ است که در کسوت یک معلم، خالصانه برای رؤیای آمریکایی میجنگد و «کاپیتان میلر»، آینهی تمامنمای کارگردان است. «اسکار شیندلر»، خود اسپیلبرگ است که برای نجات قوم یهود تمام داشتههایش را بهکار میگیرد و «کاترین گراهام»، ژورنالیست تراز اسپیلبرگ است که در دفاع از دموکراسی آمریکایی، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند. خلاصه اینکه استیون اسپیلبرگ از یک شخصیت چند بعدی برخوردار است. او نه تنها تهیهکنندهی سینما و کارگردان، بلکه یک افسر وفادار ارتش ایالات متحده آمریکا در حوزه قدرت نرم است. شخصیتی شبیه «جیمز داناوان» در «پل جاسوسها» که اگرچه مخاطب فیلم او را به عنوان یک وکیل و دیپلمات مذاکردهکننده میبیند اما او در واقع یک افسر اطلاعاتی نیروی دریایی آمریکا بوده است.
سینمای غرب با کنشگری لژیونهای وفاداری همچون استیون اسپیلبرگ توانسته است روح ایدئولوژی مادی و جهانخوارانهی خود را در قالب رؤیاسازی، به تاروپود زندگی مردم جهان امتداد دهد.
انقلاب اسلامی ایران که در بطن منازعه جهانبینیهای غیروحیانی شرق و غرب، پرچم «ایمان» و «معنا» را برافراشت، به معنای واقعی کلمه، «انفجار نور بود». همین گزاره، به خودی خود ماهیت رؤیاگونه داشته و ظرفیت تبدیل شدن به انگارههای حسی و هنری را دارد تا بتواند در جامعهی تشنهی جهان امروز، آبی بر آتش جهانبینیهای سلطهگرایانه باشد. سینماگر مسلمان ایرانی، اگر تنها یک رسالت داشته باشد، والایش مفاهیم بلند و متعالی اسلام و قرآن در کسوت «رؤیای ایمانی»، قرار دادن این رؤیا در قالب و «فرم ایرانی» و انتقال آن به قلب و فوآد مخاطب خواهد بود.