لوسی(Lucy) یک فیلم علمی – تخیلی و اکشن آمریکایی – فرانسوی، محصول سال ۲۰۱۴، به نویسندگی و کارگردانی لوک بسون و تهیهکنندگی ویرجینیا سیلا است. در این فیلم اسکارلت جوهانسون به عنوان بازیگر اصلی در نقش لوسی و مورگان فریمن، عمرو واکد، چویی مین-سیک در دیگر نقش ها حضور داشته اند.
لوک بسون (به فرانسوی: Luc Paul Maurice Besson) نویسنده و کارگردان فیلم لوسی است. وی یک کارگردان، فیلمنامهنویس و تهیهکننده فرانسوی است. بسون به عنوان نویسنده، کارگردان یا تهیه کننده، در ساخت بیش از ۵۰ فیلم نقش داشته است.
او در سال ۲۰۰۶ موفق به کسب جایزه بهترین پویانمایی در رده سنی کودکان شد. لوک بسون از ۱۵ سالگی با رها کردن درس، به عرصه فیلمسازی ورود پیدا کرده و اکنون به عنوان کارگردان، نویسنده و تهیهکنندهٔ مطرح سینما شناخته میشود. در کارنامه او فیلمهایی چون لئون و پیامآور: داستان ژاندارک دیده میشود.
لوسی یک زن ۲۴ ساله آمریکایی است که در تایوان زندگی و تحصیل میکند. دوست لوسی او را وادار میکند که یک کیف را در هتلی تحویل دهد و از همینجا ماجرای عجیب او آغاز میشود. داخل این کیف در واقع ۴ بسته مواد مخدر جدیدی به نام CPH4 است که باند قاچاق مواد مخدر میخواهند از طریق جاسازی آنها در شکم چند جوان، مواد را به اروپا برسانند. لوسی که ناخواسته خود را در وسط این ماجرا میبیند، با مواد مخدری روبهرو میشود که درون شکمش جاگذاری شده است و حالا باید با پرواز به آمریکا برگردد.اما قبل از حرکت مواد مخدر قرار گرفته در شکم لوسی پاره میشود و CPH4 به مقدار زیادی وارد بدن او میشود. این اتفاق باعث خواهد شد تا ظرفیت استفاده از مغز او لحظه به لحظه افزایش پیدا کند به طوری که طی ۲۴ ساعت به ۱۰۰% ظرفت استفاده از مغزش برسد، لوسی کم کم دارای قدرتهای شگفت انگیزی میشود. و میتواند با مغزش بر محیط، بدن خود و ماده کنترل پیدا کند. او همچنین نهایت اطلاعات درباره تمامی علوم را به سرعت فرا میگیرد اما متوجه میشود که ۲۴ بیشتر زنده نخواهد بود و باید اطلاعاتی را که به دست آورده را به شخصی آگاه و دانا منتقل کند.او شخصی به نام پروفسور نورمن که دانشمند شناخته شده است و در حوضه مغز فعالیت میکند را ملاقات میکند. پروفسور نورمن به او میگوید وظیفه هر سلول انتقال اطلاعات است، مانند یک سلول باش و به پیشرفت علم کمک کن. لوسی هم تمامی اطلاعات ممکن علمیاش را به آنها منتقل می کند. در همین حین نیز گروه قاچاقچیان به دنبال او هستند تا ضمن انتقام گرفتن، مواد مخدر خود را از او پس بگیرند.
کارگردان: لوک بسون
تهیهکننده: ویرجینیا سیلا
نویسنده: لوک بسون
بازیگران: اسکارلت جوهانسون، مورگان فریمن، عمرو واکد، چویی مینسیک
موسیقی: اریک سرا
فیلمبردار: تیری آربوگاس
کشور: ایالات متحده آمریکا، فرانسه
زبان: انگلیسی، فرانسوی، کره ای، اسپانیایی
فیلم لوسی (Lucy) به عنوان یک فیلم علمی تخیلی و اکشن و به عنوان یکی از فیلمهای مورد توجه سال ۲۰۱۴ شناخته شد و از نظر جلب توجه مخاطبان و نقادان موفقیتآمیز بود. به خاطر عملکرد برجسته اسکارلت جوهانسون در نقش اصلی و کارگردانی خلاقانه لوک بسون، فیلم جایزهها و افتخارات متعددی را به دست آورد. در سال ۲۰۱۵، فیلم «لوسی» برنده جایزه هوایی César در دستهی بهترین صداگذاری (Best Sound) شد. César یکی از بزرگترین جوایز سینمای فرانسه است که سالانه برای افتخار افراد برجسته و بهترین فیلمهای سال اهدا میشود. این جایزه نشانگر تاثیرگذاری کیفیت فنی فیلم در ارائه یک تجربه سینمایی بهتر و موفقیت اجرای زیبای موسیقی متن و صداها در «لوسی» را تأیید میکند. علاوه بر این فیلم توانست در مراسم “جوایز انجمن کشورهای تولیدکننده فیلم” (National Board of Review Awards) در سال ۲۰۱۴، به عنوان یکی از بهترین ده فیلم سال مورد تقدیر قرار گرفت.
فیلم لوسی در ژوئن ۲۰۱۴ (تیر 1393) در سینماها اکران شد و البته بلافاصله فروش قابل توجهی در گیشه ها به دست آورد. لوسی با بودجه ای حدود ۴۰ میلیون دلار توانست در سینماهای جهان بیش از ۴۶۳ میلیون دلار فروش داشته باشد. به این ترتیب سودی ۱۱ برابری را از آن تهیه کنندگان فیلم کرد.
برای مطالعه بیشتر علاقمندان
در حال حاضر در حوزههای تکامل، وقتی مغز در حال شکل گرفتن است، موادی هستند که این شکل دهی و این ترمیم را انجام میدهند و ما به دنبال این هستیم که در یک مدل آزمایشگاهی، بخشی از مغز را درست کنیم. در حال حاضر در دنیا هم این اتفاق افتاده و از طریق سلولهای بنیادین، توانسته اند تا حد زیادی بخشی از عملکردهای فیزیکی مغز را بازسازی کنند.لوسی از جنبه علمی یک سری تئوریها یا یک سری فرضیهها را در علوم اعصاب به زبان فیلم نشان میدهد. یکی از جنبههایی که در این فیلم وجود دارد این است که ما به یک مادهای برسیم که ظرفیت و عملکرد مغز را زیاد کند. یک سوالی که بعد از دیدن فیلم به وجود میآید این است که آیا در حال حاضر مغزهای ما فقط یک بخش کوچکش کار میکنند؟ جواب این سوال این است که ما از ظرفیت کامل مغزمان استفاده میکنیم و فقط باید عملکرد آن را افزایش دهیم.شاید سوال دیگری پیش بیاید که چطور بشر توانسته یک ماده ای (مواد مخدّر) را درست کند که میتواند باعث ایجاد توهّم شود؟ چطور یک ماده میتواند تا این حد سیستم پاداش در مغز را زیاد کند؟ پس اگر بشر توانسته در بحث اعتیاد مغز را تحریک کند و ظرفیتهای مغز را جابجا کند، آیا می تواند مادهای را تولید کند تا بتواند عملکرد مغز را چند برابر کند و همچنین شناخت مغز را از محیط پیرامونی اش بیشتر کند؟ اگر در حوزه هایی مثل فیزیکالیسم، نورولوژی و بیولوژی به این مسئله ورود کنیم، آگاهی و افزایش آگاهی قرار است تنها با افزایش ظرفیت مغز و افزایش عملکرد آن ارتقا پیدا کند.به گفته فیلم لوسی، همان مسیری که بشر در فضای فیزیکالیسم طی کرده باید ادامه یابد. لوک بسون، نویسنده و کارگردان فیلم هم به دنبال همین موضوع هست و تلاش می کند در همین مسیر حرفهای جدیدی را طراحی کند و خوانش خودش را به تصویر بکشد. در واقع در بحث فیزیکالیسم و نوروساینتیسم و در حوزه علوم اعصاب، به این موضوع اشاره می کند که بسیاری از رفتارهای ما وابسته به فعل و انفعالاتی است که در مغز ما اتفاق میافتد. اگر با دقت بنگریم، بسیاری از رفتارها و فعالیت های ما با زمینه بیولوژیک شاید توجیهی نداشته باشند؛ مثلاً ما یک اصطلاحی داریم به عنوان: medically unexplained symptoms”” یعنی علائمی که با علم پزشکی قابل توجیه نیستند. به طور مثال یک کارگر ساختمانی که میخی داخل کفشش رفته است و از شدت درد به خودش میپیچد را به بیمارستان میرسانند. از شدت درد مجبور به بیهوش کردن او میشوند و وقتی کفش او را در می آورند متوجه میشوند که اصلاً میخی در پای او فرو نرفته است! سوال اینجاست که از لحاظ بیولوژیکی این فرایند درد چگونه اتفاق افتاده است؟ یعنی قسمتی که باید تحریک بشود و سوزنی که باید یک پایانه عصبی را تحریک کند، کجاست و این درد و منشا آن از چیست؟حالا وقتی از خوانش بیولوژیک صحبت میکنیم که در فیلم لوسی هم به آن اشاره می کند، به رویکرد داروینیستی می رسیم. به طور مثال در فیلم به منشا حیات اشاره میکند که قائل است حیات از موجود زنده تطوّر پیدا کرده و نهایتاً در مسیر رشدی که داروین مدّعی آن بوده، به موجودات پیچیدهتری که امروز انسان در راس هرم آن است تبدیل می شود. در کل فیزیکالیسم یعنی همین. یعنی هر چیزی که در منطق فیزیک و ماتریالیسم نگنجد، اصلا وجود ندارد! این یک رویکرد تهاجمی است که داروینیستها و نئوداروینیست ها این موضوع را علیه تئیزم یا خداباوری در پیش گرفته اند.اما آن چیزی که ما در داروینیسم لوسی میبینیم، تکاملی است در جهت پیچیدگی نورونها و استفاده حداکثری از ظرفیت مغز که در فضای ماتریالیستی قابل توصیف است و لوسی را شکل داده تا مرحلهای که به پیچیدگی شناختی و عصبی دست پیدا کند. اگر بخواهیم راجع به فضای مغز صحبت کنیم، خیلی وقتها با تغییر یک ژن یک تغییر شناختی حاصل میشود یا با یک آسیب جزئی به یک ناحیه از مغز، ممکن است بسیاری از عملکردهای جسمی ما نیز مختل شود. در پدیده داروینیسم به این موضوع اشاره میکند که به مراتبی که از یک گونه به گونه دیگری میرویم؛ فرایندهای مغزی هم پیچیدهتر میشود. این فرایندهای مغزی در اصل همان سیناپسها و ارتباطات است. در اصل همین ارتباطات مغزی است که عملکرد مغز را افزایش میدهد. در نسبت بین مغز و آگاهی، تئوری های زیادی ارائه شده که برآیند این تئوری ها به این موضوع اشاره می کند که ” آگاهی” در حقیقت اصلا وجود ندارد و آگاهی همین فعل و انفعالات موجود در مغز است. همیشه این جنگ بین مغز و ذهن وجود داشته و در فلسفه هم به آن اشاره شده است. در در فلسفه به طور کلی دو رویکرد وجود دارد؛ در رویکرد اول که رویکرد دوگانه انگاره است؛ قائل به این نکته است که ذهن و مغز کاملاً از هم جدا و متمایز هستند لذا به آن دوگانه انگاری جوهری می گویند، یعنی به صورت جوهری مغز را متمایز از ذهن می داند اما در رویکرد یگانه انگاری، قائل به این موضوع هستند که مغز و ذهن هر دو در یک جا قرار دارند و میگویند ذهن در اصل همان فعل و انفعالات شیمیایی مغز است و نه چیزی فراتر از این. ماتریالیست ها هر آنچه در چارچوب علم فیزیک و منطق مادی نگنجد، را به طور کامل نفی می کنند و وجود آن را منکر می شوند. در فیلم لوسی هم به این موضوع اشاره میکند که ابتدا باید سیناپسها و نورونهای مغز فعالیتشان زیاد شود و به دنبال آن آگاهی و اطلاعات و آنالیزهای محیطی اتفاق بیفتد، در فیلم همچنان آگاهی با آن ماده (PSH4) تحریک و افزایش پیدا میکند. تئوری های دیگری نیز راجع به ذهن وجود دارد که میگوید یک بخش سوم یا یک بخش دیگری وجود دارد که عملکرد مغز را دستکاری میکند که همان تاثیرات بدن انسان بر مغز است. مثلاً ممکن است باکتریهای موجود در دستگاه گوارش بتوانند روی مغز اثر بگذارند و یا گاهی پیش آمده که التهابهای مزمن روده باعث شده بیماران داری پارکینسون دچار اختلالات مغزی شوند.یک تئوری به نام مغز توسعه¬یافته یا EXTENDED MIND نیز وجود دارد. سوال اصلی این تئوری این است که آیا واقعاً مغز ما تنها در حفره جمجمه ما سیطره دارد یا میتواند بر محیط اطرافش نیز تسلّط پیدا کند؟ در این تئوری، یک سه ضلعی داریم: یک ضلع آن همان مغزی است که در سر ما قرار دارد، ضلع دوم بدن ماست که باید یک سری اطلاعات را به مغز برساند و ضلع سوم محیط پیرامونی ماست که به مغز کمک میکند تا فرایندهای پیش بینی پذیر را تولید نمایند. در این تئوری که با بعضی از بخش های فیلم لوسی نیز همخوانی دارد؛ مغز میتواند اطلاعات فراوانی را از محیط بگیرد و از آنها الگو بسازد. در اصل مغز مثل ماشین تجربه کار میکند؛ اطلاعات جدید را میگیرد، اطلاعات قدیم را نیز به طور کامل در اختیار دارد و بر اساس احتمالات پیش بینی می کند که فلان اتفاق در آینده رخ خواهد داد.
در بین تمامی پدیدههای فیزیکی، انسان مقام پیچیدهترین را دارد و دستگاه عصبی انسان، به واقع پیچیدهترین مخلوق الهیاست. بیش از 80 میلیارد نورون یا سلول عصبی، در قالب نظمی حیرتانگیز، فعالیت کرده جسم و ذهن انسان را مدیریت میکنند. پیچیدگی نورونها آنقدر زیاد است که چندین رشتهی دانشگاهی برای مطالعهی آن به وجود آمده و پژوهشگران این رشتهها تلاش میکنند که فعالیت عصبی مغز انسان را تبیین کنند.
اما به واقع، یاختههای عصبی عینی و مادی، چگونه میتوانند ذهن سوبژکتیو را پدید آورند؟ آیا ذهن، جایی درون مغز قرار دارد یا عنصری غیرمادی و مستقل از بدن است؟ ارتباط بین این دو پدیده چیست و چطور در بهترین شکل اتفاق میافتد؟
اینها همه سوالاتی هستند که فلسفه و علم سالها به دنبال یافتن پاسخی برای آنها بودهاند و امروز هم که علم و فلسفه در علوم شناختی و دانش اعصاب همگرایی بیشتری یافتهاند، این سوالات قوت تازهای یافتهاند. محققین نوروساینس لابهلای نورونها به جستوجوی توجیه تجربی ذهن هستند و فلاسفه، در اقیانوس تفلسف، تلاش میکنند ذهن را تبیین فلسفی کنند.
«لوسی» داستان تطور و تکامل است. تکامل از میکروارگانیسمهای اولیه تا انسان نئاندرتال و انسان امروزی و در نهایت، فراانسان. لوسی مدام در حال تغییر است. تغییری که ظاهرا او را کاملتر میکند تا جایی که از ظرف بدن خودش بیرون میریزد. این تغییر و تکامل، در میان سیناپسها و در میدان مغز اتفاق میافتد. لوسی، تکامل بشر را تکامل مغز میداند؛ که غایت آن تحقق «مغز کامل» است.
اما آیا انسان ذهن است و ذهن هم مغز؟! وحی دریچهی دیگری را باز میکند. انسانشناسی قرآنی از اساس برای دوگانهی ذهن و مغز موضوعیتی قائل نیست و ساحت وجودی انسان را در چهار لایه تقسیمبندی میکند.
لایه اول «صدر» است که شادی و غم در آن اتفاق میافتد. [تصویر پلت نقشه انسان در قرآن]
دومین لایه، «شغاف» است که محل دوستداشتن و نفرت انسان است.
لایه سوم، «قلب»، مریضی و سلامت را حمل میکند.
و لایه چهارم، که هستهی وجود آدمی را شکل میدهد، «فوآد» است. فوآدی که میتواند بیدار باشد یا خفته، اشغال باشد یا فارغ. کور باشد یا بینا.
نقشهی انسان در هندسهی اسلام، انسان را پیچیده میبیند، اما نه از جنس پیچیدگی دندریت و آکسون. انسان در نگاه اسلام به دنبال کمال است اما این مقصود، از راه کامل شدن مغز بهدست نمیآید. مغزی که تا دیروز کاملاً ناشناخته بود و امروز به برکت علوم جدید، به نظر میرسد که شناخته شده است و احتمالاً درآینده هم بسیاری از دانستههای امروز درباره آن نقض شود، نمیتواند حامل تمام حقیقت انسان باشد. تعداد سیناپسها و مسیرهای عصبی فعال، با فرض اینکه علوم اعصاب امروز درست تشخیص داده باشد، به تکامل مغز میانجامد، نه کمال صاحب مغز.
اسلام کمال را در گرو «بیداری» میبیند. حرکت و تغییر، نه درون جمجمهی لوسی، که در قلب و فوآد انسان اتفاق میافتد. تاریخ هم البته گواه خوبی برای تمییز انسان کامل و مغز کامل است. کم نیست تعداد انسانهایی که مغز بسیار قدرتمندی داشتهاند اما سیناپسها هرگز آنها را انسانتر نکردهاند و اتفاقاً این هوش سیاه، برای اهل زمین، فلاکتها به بار آورده است. مهمتر اینکه، اسلام، «یغض» و بیداری را ابتدای راه میداند. درحالی که مغز تکامل یافته، پایان کار «لوسی» و صاحبان اندیشهی آن است.
«لوسی» امتداد اندیشهایست که در ماده اسیر شده. اندیشهای که تلاش میکند همهی احوال آدمی را با مواد فیزیکوشیمیایی تبیین کند. اندیشهای که انتهای آن، نیستی و عدم است. حتی اگر «لوک بسون» تلاش کند در اثر سینماییش آن را یکی شدن با انرژی هستی و کائنات نشان دهد. [ سکانس پایانی غیب شدن و افتادن لباسها ]
دین اما دنبال بیدارشدن انسان است. در نگاه اسلام، انسانها در غفلت و خواب هستند و مرگ آنها را بیدار خواهد کرد، [اَلنَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا] پس چه بهتر که قبل از ایستادن نفسها و مرگ جسم، خود، آگاهانه به سوی بیداری حرکت کند. [ مُوتُوا قَبْلَ أنْ تَمُوتُوا ] بیداری هم چیزی متفاوت از هوشیاری مغز است و در فوآد آدمی رقم میخورد. بیداری انسان، بینایی فوآدش را رقم میزند. فوآد بینا، آنچه را چشم سر نمیبیند، رؤیت میکند. فوآد بیدار، اسیر در عینیات نیست. نشانهها را از پس زندان ماده، میبیند و درک میکند. نشانههایی که در جهان هستند و صد البته نشانههای درون انسان را.
[وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ. وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ]