قسمت شانزدهم:

بازی تاج و تخت

کارشناس میهمان: سهیل سلیمی
  • زمان پخش: 16 شهریور 1403
  • مدت زمان: 55 دقیقه
  • پخش از: شبکه چهار سیما

بازی تاج و تخت چه باورمان بشود یا نه، کاملا یک فیلم سیاسی است و یک نظام جامع سیاسی را از طریق عنصر نمایشی برای مخاطب نمایش می‌دهد. اساساً واژه “سیاست” با واژه “بازی” آمیخته شده است. این سریال بنا دارد تا یک ساختار قدرت را به نمایش بگذارد.

 

دیوید بنیاف

دیوید فریدمن مشهور دیوید بنیاف نویسنده و تهیه کننده سینما و تلویزیون است. وی سال 1349 چشم به جهان گشود. از مهم‌ترین آثار دیوید بنیاف می‌توان به سریال بازی تاج و تخت، فیلم تروی و فیلم خاستگاه مردان ایکس:ولورین اشاره کرد.

دیوید بنیاف کار حرفه‌ای خود را از سینما آغاز کرد و سال 1381 در 32 سالگی در فیلم ساعت بیست و پنجم به کارگردانی اسپایک لی به عنوان نویسنده فعالیت داشته است. گرچه موفقیت این اثر نسبت به آثار شاخص بعدیش مانند سریال بازی تاج و تخت، بیشتر نبود اما تجربه خوبی برای دیوید بنیاف محسوب می‌شود و همکاری با هنرمندانی همچون ادوارد نورتون، بری پیپر، فیلیپ سیمور هافمن و روزاریو داوسون را تجربه کرد.

بازی تاج ‌و تخت (Game of Thrones) مجموعه تلویزیونی آمریکایی در ژانر درام فانتزی است که به‌دست دیوید بنیاف و دی. بی. وایس برای شبکه اچ‌بی‌او ساخته شده ‌است. بازی تاج ‌و تخت اقتباسی از مجموعه فانتزی ترانه یخ و آتش نوشته جرج آر. آر. مارتین است که نخستین رمان آن، بازی تاج ‌و تخت است. بازی تاج ‌و تخت در سال ۲۰۱۱ در ایالات متحده به نمایش درآمد و در سال۲۰۱۹ متشکل از ۷۳ قسمت و در هشت فصل به پایان رسید.

بازی تاج ‌و تخت رکورددار شمار بیننده در شبکه اچ‌بی‌او است و در کشورهای مختلف طرفداران زیادی دارد. با وجود استفاده از برهنگی و خشونت (از جمله خشونت جنسی)که انتقاداتی را به این مجموعه وارد آورده، منتقدان نظرات مثبتی در زمینه بازیگری، شخصیت‌های پیچیده، داستان، گستره و عوامل فنی این مجموعه داشته‌اند. بازی تاج ‌و تخت نامزد و برنده جوایز مختلفی شده که از میان آن‌ها می‌توان به ۵۹ جایزه امی و بهترین سریال درام اشاره کرد. دیگر افتخارات این مجموعه شامل نامزدی پنج جایزه گلدن گلوب بهترین مجموعه تلویزیونی می‌باشد.

این سریال با بن‌مایۀ حماسی و تخیلی، حول محور نبردهای خونین بر سر تخت پادشاهی است. سرزمینی خیالی که عرصۀ تاخت و تاز انواع موجودات، از انسان تا اژدها و شیاطین و موجودات فراطبیعی است.

داستان بازی تاج‌ و تخت چندین خط داستانی را دنبال می‌کند. اولین داستان به جنگ بین خانواده‌های اشرافی برای به دست آوردن تخت پادشاهی هفت اقلیم مربوط می‌شود. دومین خط داستانی، نزدیک بودن زمستانی طولانی و یورش موجوداتی افسانه‌ای از شمال را شرح می‌دهد و سومین خط داستانی، تلاش فرزندان شاه مخلوع، برای بازپس‌گیری تاج ‌و تخت است.

خلاصه ای از آنچه در این قسمت گفته شد

برای مطالعه بیشتر علاقمندان

بازی تاج و تخت چه باورمان بشود یا نه، کاملا یک فیلم سیاسی است و یک سیاست را دارد از طریق عنصر نمایشی به مخاطب نشان می‌دهد. اساساً واژه “سیاست” با واژه “بازی” آمیخته شده است. این سریال بنا دارد تا یک ساختار قدرت را به نمایش بگذارد.

Game Of Thrones وقتی در رسانه‌ها مطرح شد که فضای تمدنی غرب دچار یک بحران جدی شده بود و آن بحران، به دنیا آمدن بچه‌های نامشروع در جوامع غربی بود. فرزندانی که حاصل روابط نامشروع بودند. دقیقاً در این فضا، سریال Game Of Thrones مطرح می‌شود و به صورت حیرت انگیزی در طول سریال انواع و اقسام هرج و مرج های جنسیتی را توجیه‌ می کند. گویی این سریال قرار است برای بحرانی که به وجود آمده پاسخگو باشد.

وجه دیگر این اثر به خشونت می پردازد. مسئله خشونت، ذاتی انسان غربی بوده و در طول تاریخ، جنگ‌های خونینی را پشت سر گذاشته اند. جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم حاصل همین فرهنگ خشن است. انگار تمدن غرب بر اساس همین جنگ ها شکل گرفته و سیر تطور فلسفی پیدایش این جنگ ها ما را با بیان فلاسفه در این خصوص بیشتر آشنا می سازد. به طور مثال ارسطو در فلسفه دوران باستان، جنگ را به عنوان پدیده‌ای می شناسد تا صلح اتفاق بیفتد. در ادامه فلسفه جدید نیز کانت می‌گوید: جنگ یک اتفاق مضموم است که پدیده ناراحت کننده و خلاف نظام اخلاقی است. اما ناگزیریم در موقع حمله دیگران، از خودمان دفاع کنیم. اوج این نظریه‌ها متعلق به هگل است. او می‌گوید: جنگ لازمه خودآگاهی تاریخی است. در جنگ کسانی که در یک جامعه زندگی می‌کنند از خودمحوری خارج می‌شوند و در یک وحدت ایده‌آل با هم و با حکومت همسو می‌شوند و یک انسجام و یکپارچگی در مقابل دشمن اصلی اتفاق می‌افتد و این یعنی عقلانیت تاریخی.

از طرفی نیچه بحث “اراده معطوف به قدرت” را مطرح می‌کند و بیان می کند: شما به عنوان یک انسانی هیچ گاه نباید اخلاق بردگی داشته باشید، (نقطه مقابل اخلاق مسیحی) نباید مثل یک گله باشید بلکه باید در مسیر رسیدن به قدرت، اراده خود را به دیگران تحمیل کنیم. او معتقد است نتیجه تزاحم همین اراده‌ها و منافع یک ملت است که جنگ ها را رقم می‌زند و هر چه جنگ خشن‌تر و وحشیانه‌تر باشد، همانقدر به ایده­آل نزدیک‌تر است!

همین طور سریال به پایین بودن آستانه تحمل مردمان آن اقلیم اشاره می کند و اینکه خیلی سریع عصبانی می شوند. در سریال Game Of Thrones این موضوع به طور شفاف مشاهده می شود که افراد با کوچک‌ترین مشکل به وجود آمده قبل از اینکه با صحبت آن را حل نمایند، بلافاصله شمشیر می‌کشند. این خشونت به قدری در فیلم عریان است که گویی هیچ راه دیگری غیر از این وجود ندارد و تمام راه حل‌های سیاسی و گفتمانی طی شده است.

در آن جامعه، هیچ طبقه‌ای از این خشونت مصون نیست. بدین معنی که اگر دل در گرو ساختار قدرت ندهیم، خونمان قطعا ریخته خواهد شد. این خشونت ذاتی که برآمده از آن نگاه فلسفی است دقیقاً در تار و پود Game Of Thrones وجود دارد. این بحث اصالت قدرت و این مسئله تحمیل اراده من به دیگری در سریال مشهود است. فضایی پر از تنازع. فضایی که در آن بقای انسانیت به خطر افتاده و اگر نتوانی اراده ات را بر دیگران تحمیل کنی، تمام منافع ات نیز از بین خواهد رفت.

در Game Of Thrones هفت اقلیم پادشاهی وجود دارد که نه تنها به صورت جداگانه بر سر قدرت با هم نزاع دارند، بلک این جنگ قدرت در درون خانواده هر کدام نیز به روشنی دیده می شود. فلسفه جنگ به این موضوع اشاره می‌کند که جنگ برای رسیدن به قدرت است و قدرت یعنی تحمیل اراده بر دیگری. نسبت این موضوعات را اگر بخواهیم در یک نگاه فلسفی مرور کنیم سه مدل را در منازعات شاهد هستیم: مدل منازعه سخت، مدل منازعه نیمه سخت و مدل منازعه نرم.

در مدل منازعه سخت ما به صورت اجباری اراده خود را بر دیگری تحمیل می کنیم و او با قهر و آشتی یعنی با روش سخت، اراده ما را خواهد پذیرفت. در مدل نیمه سخت طرف مقابل نمی‌خواهد که ما اراده‌ مان را بر او تحمیل کنیم و بر او استیلا پیدا کنیم، اما با اکراه اراده ما را می پذیرد. در این مدل با دو روش تشویق و تنبیه بر او مسلط می شویم. یعنی با مناسبات تشویقی که ایجاد می‌کنیم یا در فضای تنبیه، هزینه‌ای را که برای او ایجاد می‌کنیم، او را وادار می کند – هر چند ناخوشایندش باشد- تا اراده ما را بپذیرد.

در مدل سوم و مدل نرم، به صورت اغنایی بر دیگری مسلط می شویم. یعنی طرف مقابل ما مشتاقانه قانع شده و با دو روش ارشاد و اغوا نظر ما را می‌پذیرد. در مورد سریال Game Of Thrones این خیلی مهم است که بدانیم خود این سریال، یک محصول فرهنگی است که نقش اغوا کننده دارد. برای مخاطب همه گزاره‌های فرهنگی، نظامی، سیاسی و سبک زندگی غربی به زیبایی به تصویر کشیده می شود و او لاجرم در بمباران این حجم از داده‌ ها قرار می‌گیرد و آن ها را می‌پذیرد و جذابیت‌های سریال نیز به این قدرت اغواگری کمک می‌کند.

تم سریال Game Of Thrones بیشتر به قرون وسطا برمی‌گردد، در آن زمان، جنگ‌های فراوانی اتفاق افتاده است. اغلب این جنگ‌ها بین سه محور قدرت شکل گرفته است. این سه گروه همواره برای اینکه به قدرت برسند با هم در منازعه بوده‌اند. یک محور، کلیساست. کلیسایی که بعد از دوره حضرت مسیح علیه السلام، فرهنگ غرب را شکل داده و خودش نیز قدرت پیدا کرده و به یک سازمان و نظام مقتدر و به یک عنصر قدرت تبدیل شده و مردم نیز از او پیروی می‌کنند. محور دیگر قدرت، دولت و حاکمان زمان هستند و محور سوم صاحبان نفوذ و اشراف زادگانی هستند که در کنار پادشاهان حضور دارند و سرمایه‌داران جامعه بوده و قدرت اقتصادی دست آنهاست. این منازعه بین این سه محور قدرت، تاریخ غرب را شکل داده تا جایی که جان لاک برای حل مسائل بین این سه محور، تئوری “تقسیم قوا” را مطرح می‌کند تا با ایجاد مناسباتی، قدرت بین این سه گروه تقسیم شود و منازعه آنها به پایان برسد.

همان طور که پیش از این نیز بیان شد، در Game Of Thrones نزاعی شکل گرفته برای به دست آوردن قدرت و بقا. بحث تنازع بقا و نگاه داروینی و جامعه داروینی در این سریال گواه این موضوع است که همه برای بقای خودشان می‌جنگند و به دنبال این هستند که بر دیگری استیلا پیدا کنند. در چنین شرایطی ناگهان تهدیدی ماورایی و مافوق جوامع بشری به وجود می آید. دشمن سرسختی قرار است در یک زمستان سرد از شمال به آنها حمله کند، لذا همه قبایل تشکیل دهنده Game Of Thrones هر چند با اکراه به یکپارچگی می رسند و آن فرضیه هگل به تحقق می پیوندد که عقلانیت تاریخی در این جامعه رخ داده، این وحدت و انسجام برای جنگ با یک دشمن تمدنی موضوعیت پیدا می‌کند و یک وفاق بین مردم و دولت شکل می گیرد.

سخن پایانی

قلعه‌ی سیاه، دیوار سفید/ نغمه‌ی سیاه و سفید

«بازی تاج و تخت»، داستان «قدرت» است.

سریال «بازی تاج و تخت» اگرچه برگرفته از مجموعه رمان «نغمه‌‌ی آتش و یخ» نوشته‌ی «جرج مارتین» است اما درواقع می‌توان آن را اثری نمایشی از کتاب «شهریار» نوشته‌ی «نیکولو ماکیاولی»، نظریه‌پرداز فلسفه سیاسی قرن پانزدهم اروپا در نظر گرفت که چکیده‌ی تعریف او از سیاست چنین است: «کسب قدرت و حفظ آن به هر قیمت».

در این سریال 73 قسمتی، خاندان‌های مختلف، همگی به دنبال کسب قدرت هستند و این تلاش، خط تعلیق اثر را شکل می‌دهد. «تخت آهنین» به عنوان نماد پادشاهی هفت قلمرو، غایت سیاست‌ورزی لردها و جنگ‌آوری شوالیه‌ها، برای رسیدن به قدرت است؛ و در این بازی سیاست، هیچ خط قرمزی وجود ندارد. قتل، تجاوز، نیرنگ، خیانت، شکنجه و ...، همگی برای کسب قدرت، مجاز هستند و این همان گزاره‌ی مشهور ماکیاول است که «هدف وسیله را توجیه می‌کند».

توجیه وسیله‌ البته قهرمان و ضدقهرمان هم نمی‌شناسد؛ «جان اسنو»ی دل‌رحم قهرمان، اگر شرایط اقتضاء کند، برای تثبیت جایگاه فرماندهی‌اش بر «قلعه‌ی سیاه»، زیردستانش را اعدام می‌کند. «استنیس باراثیون» عادل و خانواده‌دار، برای پیروزی در نبرد شمال، دختر خود را زنده زنده در آتش می‌سوزاند، «رمزی بولتون»، پوست بدن صدها انسان زنده را از بدنشان جدا می‌کند و «تایوین لنیستر»، خانواده‌ی استارک را در مراسم عروسی، قتل عام می‌کند.

اساساً در «بازی تاج و تخت»، هیچ قهرمان واقعی وجود ندارد. خیر و شر تفکیک مشخصی ندارند و جبهه دوست و دشمن دائماً درحال تغییر است. چیزی شبیه «مبارزان بدون چهره‌ی براووس» که دائماً چهره‌ی خود را عوض می‌کردند. این جمله‌ی «پتیر بیلیش» خطاب به «ند استارک» در فصل اول که گفت: «در این شهر نباید به هیچ‌کس اعتماد کرد.» در واقع، پیام سریال به مخاطبینش است که به هیچ کاراکتری دل نبندند. چرا که هیچ قطعیتی درباره‌ی موضع آن‌ها در نسبت با خیر و شر وجود ندارد. «تیریون لنیستر» که در فصل‌‌های اول سریال، شخصیتی فاسد و عیاش دارد، کم کم به فردی خیرخواه و نجات‌بخش تبدیل می‌شود. «دنریس تارگرین» مظلوم و بیچاره، به مادر اژدهایی ترسناک و خونریز مبدل می‌شود. «سانسا استارک» ساده‌ی مظلوم، دروغگویی قهار می‌شود و «آریا استارک»، کودک مهربان و دل‌رحم، تبدیل به قاتلی خاموش و بی‌نام و نشان می‌شود.

خلاصه اینکه در «نغمه‌ی آتش و یخ»، خوب و بد، خیر و شر و مهمتر از همه، «حق» و «باطل»، در هم تنیده و مخلوط شده و هیچ تعریف مشخصی ندارد و متغیر اصلی در این بازی پیچیده‌، صرفاً رسیدن به قدرت و حفظ آن به هر قیمت است.

پروردگار جهان، این بازی تاریک برای کسب تاج و تخت را پیش‌بینی می‌کند، چرا که ذات طغیانگر انسان را می‌شناسد. ] كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَىٰ[ قرآن کریم، «سیاست»، «قدرت» و «حکومت» را در قالب مفهومی عمیق و دقیق معرفی می‌کند: «ولایت».

در جهان‌بینی توحیدی اسلام، ولایت تنها دو حالت دارد و تمام حکومت‌ها و حاکمان تاریخ، در یکی از این دو قرار می‌گیرند. «ولایت الله» و «ولایت طاغوت».

اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۖ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

قرآن کریم، راه برون‌رفت و نجات انسان‌ها از بازی اصحاب قدرت را، پذیرش ولایت خدا به عنوان تنها منشاء قدرت و عزت و تنها شایسته‌ی فرمانروایی می‌داند. پذیرش «ولایت» به معنای قبول سرپرستی و قدرت دیگری بر خود، حالتی از قلب انسان است که در فطرت نوع بشر وجود دارد و هیچکس نمی‌تواند از آن فرار کرده یا آن‌ را انکار کند. زمانی که انسان، به بهانه‌ی رهایی از حدود الهی و رسیدن به آزادی ظاهری، از ولایت الله خارج شود، خواه و ناخواه، لاجرم وارد ولایت طاغوت می‌شود. «طاغوت» اما بر خلاف «الله» که «واحد» و یگانه است، «متکثر» و متعدد است. هر انسان طغیانگری می‌تواند ادعای ولایت بر مردم را داشته باشد و تاریخ، روایت‌گر صعود و سقوط سلسله‌های طواغیت است. مردمی که تصور می‌کردند با عبور از خدا و ولایت او، آزاد خواهند شد، همیشه تبدیل به مهره‌های بازی تاج و تخت طاغوت‌ها شده‌اند.

جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بِنِه               چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند

 

«ولایت الله» مردم را از ظلمات به سمت نور هدایت می‌کند، اما «ولایت طاغوت»، باغ‌وحشی از گرگ‌ها‌ و شیرها و وحوش انسان‌نماست که ملت‌ها را در تاریکی و ظلم، گرفتار و در آتش و عذاب، جاودان می‌کند. هیچ «دیوار سفید» و «قلعه‌ی سیاه» بشرساخته‌ای هم، توان مقابله با سلطه‌ی طواغیت را نداشته و نخواهد داشت.

در این میان، تنها یک حصن و قلعه‌ وجود دارد که می‌تواند ساکنانش را از بازی سیاست قدرت‌طلبان و ظالمان و طواغیت جهان نجات دهد:

] وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی [